نوشته هایی از مهدی سرستیان (گیج بلند)

نوشته ها...گیج بلند....نوشته ها...گیج بلند...نوشته ها...گیج بلند...

نوشته هایی از مهدی سرستیان (گیج بلند)

نوشته ها...گیج بلند....نوشته ها...گیج بلند...نوشته ها...گیج بلند...

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

تعداد سال های تمدن و پیشینه فرهنگیتان هر چقدر بیشتر باشد ، انبار چوبتان برای آتش بی فرهنگی ها فربه تر است...

به درخت گفتم چوبت چند ؟ گفت : قطره ای آب...

گفتم شاخه ات چند ؟ گفت: لقمه ای خاک...

 گفتم میو ه ات چند؟ گفت : جمله ای دعا...

گفتم ریشه ات...ریشه ات چند ؟گفت: آب و خاک و دعایت را نمیخواهم همه را ببر هویتم را نه


تیک تیکِ ساعتِ درجازدهِ رهگذرِ پیرِ خموش

پارس اون سگ پدرِ ظالمِ پر حجره ِبیداد ، فروش

دلِ خسته ...کفشِ پاره ...مردکِ یه لاقبا

بوی تندِ نفتِ سفره! پدرایِ ژنده پوش

صف تلخِ ازدیادِ گشنگانِ یک سبد

بوی تبعیض و سکوت و ممنوعه های گوگوش

لابلای خونه های کاهگلیِ ته شهر

بوسه های پرِ ترس جنسیت های خموش

نعره شلاقِ منحوس... روی فریادِ یه مرد

سینمای خانگیِِ دار و اعدام توی شوش

هق هقِ اونهمه مادر ، پشت تابوت سه رنگ

اونهمه غواص تنها ، توی چنگِ اون وحوش

همه خسته، همه تنها ،همه بغض آلود و مسخ

رقصِ رقاصه شوم و چشمِ مستِ کدخدایِ تن فروش

اونطرف کودک واکسی، توی آرزوی کفش

این طرف ،بابک زنجانی وبچه طلاب ،توی پورش

خلاصه شهر پر آشوب غریبانهِ من

شده سردمدار دین توی جهان دین فروش

همه آتئیست و فایِم...پشت یک نام قشنگ

تو دلاشون گم شده نسل خداشون مثل موش

صف این زجه بلنده، انتهای این غزل

سر به دارت می نهند(گیج بلند) ،،،آن هم نوش

 

این طعمِ گسِ برگ های سوخته نیست که این روزها حیای روانم را می آزارد...این بوی بد قلب های برافروخته ایست که این روزها تنِ رقیبان را می آزماید...

گل را که چیدند ،گلدان چشمهایش را از گل برنمی داشت...در را که بستند گلدان ، عاشقِ در شده بود!


این سو ...تاره مویی که می دراند یقه ها...می فشارد رگ شقیقه ها...می پراند نعره شیرها...می کشاند زوزه گرگ ها

و کمی آن سوتر

کودک کاری ... که زجه های زمستانش ...لرزه های بستر سردش...زهر خند های تلخش...نمی گزاند حتی ککی را...ککی را....

ککی را...

دعاهایت را سرد بخوان...
این مزار جای داغ های بسیاراست...
دعاهایت را سرد بخوان...
این نتیجه بی وفایی جاهلان بی مقدار است...
دعاهایت را سرد بخوان...


نترس...

این غرش ها جیک جیک صفتند!

جیک جیک صفتانی از تبار عقده...از دره نیاز...

از شهر پوچی های گذشته ساز...

این اشک نیست که آدمیان ...امروز قی می کنند...

این رشک نیست که فردا...

در این تقاطع سیر می کنند...

این مشک نیست که سوراخ های دماغشان را ز او  پر می کنند...

این تش نیست که برخرمن عاشقان درو می کنند...

این روایت سوختن شرف است کین بار به سردابه شعار وضو می کنند...

بزن چوپان فلوتت را...که من سرگرم پالمِ توی شیرم...

بزن از ازدیاد گرگ...من امروز پشت افتادن یک لایک بلند 

توی این همهمه قفل کبوترهای آزاد درگیرم

بزن چوپان ...خیالت تخت ...تفنگی نیست...پلنگی نیست...دیگر حتی نمیبینم برایم تکه سنگی نیست...

بزن که مادرم رفته به نذرِ بیژن ...امروزم!

بزن چوپان که گوسفندان همه مشغول نشخوارند...

خیالت تلخ...سرم گرمه به آویزی...کزآن سلفی بیاویزم...

بزن چوپان فلوتت را که حتی در لبه ...پرتگاه

نمیبینم جلو پارا...فلوتت بسته چشم هارا...

دیگه چشمی به اون بالا ...نمی دوزم، نمی دوزم