نوشته هایی از مهدی سرستیان (گیج بلند)

نوشته ها...گیج بلند....نوشته ها...گیج بلند...نوشته ها...گیج بلند...

نوشته هایی از مهدی سرستیان (گیج بلند)

نوشته ها...گیج بلند....نوشته ها...گیج بلند...نوشته ها...گیج بلند...

۳۳ مطلب توسط «گیج بلند» ثبت شده است

مجوز سانسور...

ترانه سال هاست بوی کافور می دهد زغم
بلبل لال در قفس مطلا ، رقص رنجور گرفته
انگار که لالی بلبل بهانه ایست ز حصر
چندیست که ترانه هایم مجوز سانسور گرفته...
اکنون که در رخ شهر...موج می زند سکوت
پیریست که سخت در نهایت یک گور گرفته
اشکی نمانده از بی کسی مردمم
سال هاست جمعه هایم بوی ظهور گرفته...
عمری که رفت یک عمر به پای صف صفوف
این چهره دیریست جذام ناجور گرفته...
آخر بهانه چیست جز عدل و داد شهر
آیین ما قرن هاست مهر سکون گرفته
ازغرور کوروش وخروش یه نسل
سال هاست اصل ما به فرش خو گرفته
سالی نبود که این دل سر سفره عید
بگوید خدارا شکر ...دزدی ،جنون گرفته
آخر چه سود از اینهمه موج وحشت و ترس
حکمی که از خرِشیطان.. فزون گرفته
ساقی بریز و مطرب بزن که کنون
زبان سرخ ز سر سبزم بوی خون گرفته
آری بیا پشتِ در بد است طناب
که گیج بلند دوباره ز رخوت...جون گرفته

گناه چوپان دروغ گو ایمان به جهالت مردمان ده بود...

تعداد سال های تمدن و پیشینه فرهنگیتان هر چقدر بیشتر باشد ، انبار چوبتان برای آتش بی فرهنگی ها فربه تر است...

به درخت گفتم چوبت چند ؟ گفت : قطره ای آب...

گفتم شاخه ات چند ؟ گفت: لقمه ای خاک...

 گفتم میو ه ات چند؟ گفت : جمله ای دعا...

گفتم ریشه ات...ریشه ات چند ؟گفت: آب و خاک و دعایت را نمیخواهم همه را ببر هویتم را نه


تیک تیکِ ساعتِ درجازدهِ رهگذرِ پیرِ خموش

پارس اون سگ پدرِ ظالمِ پر حجره ِبیداد ، فروش

دلِ خسته ...کفشِ پاره ...مردکِ یه لاقبا

بوی تندِ نفتِ سفره! پدرایِ ژنده پوش

صف تلخِ ازدیادِ گشنگانِ یک سبد

بوی تبعیض و سکوت و ممنوعه های گوگوش

لابلای خونه های کاهگلیِ ته شهر

بوسه های پرِ ترس جنسیت های خموش

نعره شلاقِ منحوس... روی فریادِ یه مرد

سینمای خانگیِِ دار و اعدام توی شوش

هق هقِ اونهمه مادر ، پشت تابوت سه رنگ

اونهمه غواص تنها ، توی چنگِ اون وحوش

همه خسته، همه تنها ،همه بغض آلود و مسخ

رقصِ رقاصه شوم و چشمِ مستِ کدخدایِ تن فروش

اونطرف کودک واکسی، توی آرزوی کفش

این طرف ،بابک زنجانی وبچه طلاب ،توی پورش

خلاصه شهر پر آشوب غریبانهِ من

شده سردمدار دین توی جهان دین فروش

همه آتئیست و فایِم...پشت یک نام قشنگ

تو دلاشون گم شده نسل خداشون مثل موش

صف این زجه بلنده، انتهای این غزل

سر به دارت می نهند(گیج بلند) ،،،آن هم نوش

 

این طعمِ گسِ برگ های سوخته نیست که این روزها حیای روانم را می آزارد...این بوی بد قلب های برافروخته ایست که این روزها تنِ رقیبان را می آزماید...

گل را که چیدند ،گلدان چشمهایش را از گل برنمی داشت...در را که بستند گلدان ، عاشقِ در شده بود!


این سو ...تاره مویی که می دراند یقه ها...می فشارد رگ شقیقه ها...می پراند نعره شیرها...می کشاند زوزه گرگ ها

و کمی آن سوتر

کودک کاری ... که زجه های زمستانش ...لرزه های بستر سردش...زهر خند های تلخش...نمی گزاند حتی ککی را...ککی را....

ککی را...

دعاهایت را سرد بخوان...
این مزار جای داغ های بسیاراست...
دعاهایت را سرد بخوان...
این نتیجه بی وفایی جاهلان بی مقدار است...
دعاهایت را سرد بخوان...